به جرات و با قاطعیت میتوان گفت: صعنت ویدیوگیم طی یک دهه گذشته به بزرگترین و موفقترین صنعت جهان تبدیل شده است. بازیهای ویدیویی یکی از شکلهای برتر هنر در عصر معاصر میباشند که بهدلیل دخالت مستقیم مصرفکننده در آن، با نام فیلمهای قابل تعامل هم شناخته میشوند. شاید اینکه از ویدیوگیم با عنوان "هنر" یاد کردم برایتان عجیب باشد، شاید ویدیوگیم را فقط تجربههای خشن و بی مغزی میدانید که کودکان و نوجونان را تخریب میکنند. درباره خشونت در بازیهای ویدیویی و اینکه آیا میتوانند تخریبکننده باشند یا نه در مقالهای دیگر بحث کردهایم و امروز درباره خشونت صحبت نمیکنیم. امروز درباره برتری ویدیوگیم به عنوان یک فرم سرگرمی و هنر صحبت خواهیم کرد.
بله ویدیوگیم هنر است!
ویدیوگیم فرمی از محتوای سرگرمکننده است که شدیدا با روایت داستانهای جذاب، ساخت و طراحی دنیاهای عمیق و المانهای بصری پیشرفته در هم پیچیده شده است. اما از ابتدا اینگونه نبود.
فکرش را بکنید، بازیهای ویدیویی به معنای واقعی کلمه از دو عدد خط صاف که یک پیکسل را به سمت همدیگر پرتاب میکردند به فیلمهای قابل تعاملی تبدیل شدهاند که میتوانند از هر فیلم اکشنی هیجانانگیز تر باشند.
نکتهای که افراد نمیخواهند متوجه آن بشوند این است که ویدیوگیم با ترکیب کردن تمامی فرمهای قبلی هنر به یک فرم برتر تبدیل شده است. ویدیوگیم نویسندگی، موسیقی، کارگردانی سینمایی دارد و همه اینها با هنرهای جدیدی که همراه ویدیوگیم به وجود آمدند مانند طراحی مراحل و طراحی نقشه ترکیب میشوند تا یک بازی به درجه انتشار برسد.
طول پروسه ساخت یک بازی میتواند تا چندید سال طول بکشد که در این صنعت اصلا موضوع عجیبی نیست. حتی آهنگسازان برجستهای مانند هانسزیمر که برنده دو اسکار است در صنعت ویدیوگیم فعالیت داشته و نویسندگی برخی بازیها مانند Detroit: Become Human مورد تحسین نویسندگان بزرگی مثل استفنکینگ قرار گرفته است.
پس با نکاتی که بیان شد، بیایید قبول کنیم، ویدیوگیم هنر است. اما برای پاسخی واضحتر به این سوال که آیا ویدیوگیم از فرمهای دیگر هنر برتر است یا خیر، با ما همراه باشید.
برتری و پیشی گرفتن ویدیوگیم از سینما
اینکه ویدیوگیم هنوز و با وجود پیشرفتهای فراوان به درجه محبوبیتی که سینما طی دههها بهدست آورده است نرسیده، کاملا صحیح است. اما اختلاف کمی در این میان وجود دارد که حتی گاهی توسط ویدیوگیم کاملا شکسته میشود.
فقط کافی است آمار فروش ویدیوگیم و سینما را مقایسه کنیم. حتی بزرگترین و پرفروشترین فیلمهای سینمایی مقابل ویدیوگیم فروش کمتری دارند و این صنعت در مقابل صنعت سینما چیزی حدود 6 میلیارد دلار ارزش بیشتری دارد.
اما اختلافی که در سطح مخاطبان این دو وجود دارد تنها بهدلیل عدم آشنایی نسلهای قدیمیتر با صنعت ویدیوگیم است که انتظار میرود این موضوع هم تا 10 سال آینده از بین برود و ویدیوگیم به پرمخاطبترین فرم سرگرمی در جهان تبدیل شود.
اما برتری که بازیها نسبت به سینما دارند در اعداد و ارقام خلاصه نمیشوند. آمارها فقط از فروش یا تعداد مخاطبین خبر میدهند اما تفاوت و برتری اصلی در قلب این دو هنر نهفته است.
سینما محدودیت زمانی دارد اما گیم اینطور نیست.
فیلمهای سینمایی بلند محدودیتی تقریبا 2 ساعتی دارند که به عنوان یک مدیوم محدودیتهای فراوانی برای سازندگان بهوجود میآورد. این محدودیت زمانی اگر چه یک قانون نوشته شده نیست، اما کاملا واضح است اگر فیلمی از این مرز تجاوز کند بسیاری از مخاطبان خود را از دست میدهد.
قطعا در این مورد هم استثناهایی وجود دارد، اما بیایید کاملا صادق باشیم. چند درصد از افراد جامعه،مخاطبان عام، حاضر به تماشای فیلمی هستند که فراتر از 2 ساعت باشد؟
حالا ممکن است این سوال در ذهن شما بهوجود بیاید که آیا این موضوع اصلا مشکل خاصی است؟
باید بگویم بله!
برای توضیح بیشتر اجازه دهید مثالی بزنم. به جرات میتوان گفت: سری فیلمهای هریپاتر که از رمانهای جی کی رولینگ اقتباس شدهاند یکی از موفقترین سری فیلمهای تاریخ سینما میباشند. اما، آیا این سری فیلمها که شامل 8 قسمت میشوند و هرکدام یک فیلم بلند کامل هستند توانستهاند بهصورت کامل تمامی قسمتهای رمان را به نمایش دربیاورند؟ پاسخ این سوال کاملا واضح است.
یکی از دلایل اصلی که بسیاری از طرفداران هریپاتر این فیلمها را ناقص میدانند همین است. بسیاری از شخصیتهای جذاب و پیچشهای داستانی در جهت کوتاهتر شدن مدت زمان در فیلمها بهصورت کامل حذف شدهاند.
احتمالا فکر میکنید این موضوع فقط برای فیلمنامههای اقتباسی صدق میکند و اگر فیلمنامه بهصورت انحصاری برای فیلمی نوشته شود این محدودیت زمانی از بین میرود.
اما این گزاره کاملا اشتباه است. برای بررسی این موضوع فقط کافی است آخرین فیلم مارتیناسکورسیزی را به یاد بیاورید. "مرد ایرلندی" آخرین ساخته این کارگردان مشهور و کاربلد است که از مدت زمان 3 ساعت و نیمی رنج میبرد.
مرد ایرلندی با وجود بازیگران سرشناس مانند آلپاچینو و رابرتدنیرو و کارگردانی بینقص اسکورسیزی به یک شاهکار ماندگار تبدیل میشد. اما بهدلیل مدت زمان بالای خود مخاطبان زیادی را از دست داد و القابی مانند "لالایی 3 ساعته" را دریافت کرد.
پس قانون نانوشته محدودیت زمانی در سینما وجود دارد و یکی از مهمترین اصلهای این صنعت است.
این قانون برای صنعت ویدیوگیم کاملا برعکس عمل میکند. در واقع مدتزمانی که برای تمام کردن بخش داستانی یک بازی لازم دارید، یکی از مهمترین مولفههایی است که کیفیت بازی با آن سنجیده میشود. هر چقدر این مدتزمان در یک بازی طولانیتر باشد به معنای محتوای بیشتر موجود در آن بازی است.
در حالی که بازیهایی با گیمپلی تایم 5 ساعتی، بهشدت ضعیف محسوب میشوند بازیهای که این مدت را به بالای 100 ساعت و حتی 300 ساعت میرسانند، بعضا به شاهکارهای ماندگاری تبدیل میشوند.
اجازه دهید با مثالی دیگر حرفهایم را باز کنم. در مبحث مدت زمان فیلمهای سینمایی به سری فیلمهای هریپاتر اشاره شد. در دنیای گیم هم دقیقا مانند همین مثال را داریم اما کاملا برعکس.
منظورم چیست؟ سری رمانهای Witcher شامل هشت کتاب میشوند که توسط نویسنده لهستانی، آندرهساپکوسکی، تالیف شدهاند و جوایز فراوانی را برای این نویسنده به همراه داشتهاند.
سری بازیهای Witcher توسط استودیوی لهستانی، CD Project Red، ساخته شدهاند و حتی از رمانها موفقتر بودند. بازیهای ویچر در قالب یک سهگانه و طی 9 سال منتشر شدند. آخرین سری این بازیها تحت عنوان Wild Hunt در سال 2015 عرضه شد و نه تنها در همان سال عنوان GOTY یا بهترین بازی سال را برای خود کرد، بلکه تا سال 2019 عنوان پرافتخار ترین بازی تاریخ را یدک میکشید.
طراحی مراحل Wild Hunt بهصورت کاملا غیرخطی انجام شده است، یعنی این بازی به شما اجازه میدهد به هر طریقی که دوست دارید داستان را پیش ببرید.
همین موضوع باعث میشود مدت زمان گیمپلی این بازی دقیقا مشخص نباشد. اگر بخواهیم فقط بخش داستانی را بدون در نظر گرفتن کاتسینها اندازه بگیریم، چیزی حدود 50 ساعت طول میکشد تا شما داستان Witcher 3 را تجربه کنید.
این عدد فقط برای به اتمام رساندن بخش داستانی بازی میباشد. عنوان ویچر 3 با ماموریتهای فرعی و فعالیتهای مختلف در دنیای جهانباز خود، میتواند شما را تا 200 الی 300 ساعت سرگرم کند بدون اینکه شما را خسته کند. این موضوع باعث میشود نه تنها نیاز به حذف بخشهایی از رمانها نباشد، بلکه محتواهایی علاوهبر آن هم برای بازی تولید شود.
از الهام گیرنده، تا منبع الهام
ویدیوگیم و سینما همیشه این رابطه را با یکدیگر داشتهاند، رابطهای که باعث میشود فیلمهایی بر اساس بازیها ساخته شوند و برعکس. اما شکل این ارتباط در طول زمان ثابت نمانده و تغییر فاحشی را به نفع ویدیوگیم دیده است.
از سال 1980 تا 2000 که بازیهای ویدیویی بهتازگی و آرام آرام در حال جذب محبوبیت در میان مخاطبان بودند. تقریبا شکل همگی آنها یکسان بود و به دو دسته تقسیم میشدند.
دسته اول که داستانهای اریجینال خود را داشتند اما پیرو خط فیلمهای محبوب دنیا بودند و دیگری دستهای که کاملا بر اساس یک فیلم مشهور ساخته میشدند مثل بازیهای بتمن، روبوکاپ، اسپایدر من و ... .
اما امروزه و در دورانی که من دوست دارم آن را "پساپلیاستیشن 2" نامگذاری کنم، داستان کاملا عوض شده و ویدیوگیم جهش بزرگی به سمت داستانهای اورجینال داشته است.
از این حرف اصلا منظورم این نیست که قبل از پلیاستیشن 3 داستانهای خوبی نداشتند، فقط بهنظرم دوران اوجگیری داستانهای با کیفیت با ظهر کنسولهای نسل هفتم شروع شد.
این قضیه تا جایی پیشرفت که امروزه به وضوح مشاهده میکنیم که فیلمها و سریالهای زیادی بر اساس داستان بازیها ساخته میشوند. تازهترین مثالی که در این مبحث میتوان از آن یاد کرد سریال کوتاهی بر اساس بازی The Last Of Us است. این عنوان یکی از بزرگترین انحصاریهای سونی محسوب میشود که با انتشار خود در سال 2019 لقب پر افتخارترین بازی تاریخ را از Witcher 3 با اختلاف یک جایزه بیشتر ربود.
The Last Of Us در دنیایی آخرالزمانی، داستانی احساسی، عمیق و فلسفی تعریف میکند که باعث میشود اشک در چشمان هر فردی حلقه بزند.
با این تفاسیر باز هم نمیتوان به جرات گفت: ویدیوگیم هنر برتری نسبت به ویدیوگیم است اما قطعا صنعت بازیهای ویدیویی، دفاعیه بسیار قدرتمندی برای خود دست و پا کرده که نمیتوان آن را نادیده گرفت.
پوریا یعقوبی
شما هم میتوانید در مورد این کالا نظر بدهید
برای ثبت نظرات، نقد و بررسی شما لازم است ابتدا وارد حساب کاربری خود شوید.
افزودن نظر جدید